باز ماه محرم، سیاه جامه به تن، از راه رسید. و جرس کاروان اهلبیت پیامبر در گوش زمان طنین انداز شد. کربلا سر از پا نشناخته به استقبال، آغوش باز کرد. این حسین است از خاندان رسالت، نماد حق پرستی و پیشوای آزادگی و این زینب است، زینت پدر، اخت ولایت و پیغامبر کربلا. و اینان یاران حسین اند که حالشان دریائیست، دریا دلانی که بر سخره دنیا پرستی و عداوت پهلو می زنند و از سر شوق به سوی شهادت می شتابند.

آن طرف تر یزیداست، از نسلِ خودکامگی و دودمان دنیا پرست اموی. او در تاریکیِ جنایت قدم می‌زند و کاسه چشمانش را به دست گرفته‌ و به خفاشان شب پرست، خون تعارف می‌کند. این ابن زیاد است که دلش خانه شیطان است. و دست هایش مار های نا بکار. و این ابن سعد است که چشم هایش لانه زنبور است و دلش از ترس خدا دور. سپاهیان شیطان، هزار، هزار، کمر به خاموشی خورشید بسته اند.

زمین را موج غم در نوردیده و از چشمان آسمان اشک خون جاریست، بوی خیمه های سوخته می آید، آوای وا حسینا بلند است، سرشک ماتم از چشمان رقیه بر گونه های خاک گرفته اش جاریست. آسمان، یتیمی‌اش را با ستارگانی از جنسِ خون، می‌گرید. زمین، بر مدارِ اندوه می‌چرخد و سیاره های درد، منظومه‌ای از عزا را پدید ‌آورده اند. پس چرا چنین است؟ آخر، عاشورا از راه رسیده است، حسین را کشته اند، خون خدا را بر زمین ریخته اند. 

اما در پس قرن ها، گذر زمان، این نام حسین است که بر تارک آسمان حک شده و هنوز یاد و راه اوست، که زنده است و در گوشه گوشه جهان، قلم عشق به شوق او بر صفحه دل تصویر ولایت می کشد. این حسین است که مردم از زلال معرفتش جرعه نوشی می کنند. و از خورشید ولایتش روح تازه می گیرند. کبوتران بارگاهش، عاشقانه بال های پرمهرشان را درحریم باصفایش به پرواز درمی آورنـد که براستی و مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین.